مجموعه داستانهای تک سرنشین_چنار و دیگر هیچ_

ساخت وبلاگ
روی چمن قدم بزن،

قدم بزن،کفشهاتو در بیارو قدم بزن

چقدر این روزا فکری و شاعرم، چقدر این روزا مقصر تر از همیشم،چقدر پشت سر هم خرابکاری به بار میارم!

قدم بزن،کفشاتو در بیارو قدم بزن

واقعن چرا؟چرا تو ادبیات ما سرو اینهمه ارج و قرب پیدا کرده آخه این بنده خدا،حتی قابل مقایسه هم نیست  با جناب چنار!

سعیده می گفت خوب آدما رو درخت در نظر بگیر اینطوری دیگه شاید برخورداشون با دنیات کمتر بشه ،دیگه خودتو با اونا مقایسه نکنی ،مدام بهشون غبطه نخوری!

من می خندم ! :یعنی فکر می کنی من به درختا غبطه نمی خورم؟مثلن چنار!همین چنار...چنار....چنار

قدم بزن،کفشاتو در بیارو قدم بزن

هرکسی باید مطابق با جهاز فطریش راه رشد رو طی کنه.

چرا از وقتی خیلی کوچیک بودم همیشه ادای پسرا رو در آوردم؟چی شده بود که حتی تا هیجده ،نوزده سالگی همه بهم می گفتن که یه آدم خالی از احساسمو خیلی سیستماتیک با آدما رفتار می کنم؟در حالیکه همیشه بمب عواطف بودم! همینکه نذاشتم مامان بفهمه تقریبن تمام نه ماهی که شهاب الدین رو باردار بود  هر شب گریه کردم،یازده سالم بود و این چندان سن کمی نیس اما همش نگران مامان بودم! اگه آقاجون یا مامان فقط چند دقیقه از سر کار دیر می اومدن من چادرمو سر کرده بودمو سر کوچه وایساده بودم"بدیهتن اونوقتا هنوز موبایل نبوده" البته این مورد آخرو کاملن در جریان بودن واسه همین همیشه ساعتی رو که به من اعلام می کردن با در نظر گرفتن همین بالانسا بود!

خداییش کم نیست هیجده نوزده سال تمام این احساسات قوی رو انکار کنی!!!

قدم بزن،کفشاتو در بیارو قدم بزن

واسه همین بود که تمام این سالا شاعر بودن من واسه آقاجون یه علامت تعجب گنده بود.آخه خیلی کوچیک بودم که دستی به قلم داشتم!اونوقت لطافت ادبیات و اینهمه بی احساسی؟؟

قدم بزن کفشاتو در بیارو قدم بزن

چه اصراری داشتم به اینهمه دیسیپلین شخصیتی؟ در حالتی که همیشه ظاهر وافعال ظاهریم شلخته و بی نظم بود درونم مجموعه ای کاملن منظم از بایدها و نبایدها بود.حتی توی دوران دبستان

به قول یکی :درونم یه پادگان ارتش بود با دیوارای فولادی!

شعرامو همیشه قایم می کردم،آقاجون بود که جمع شون می کرد،تایپشون می کرد.....حتی منو می برد پیش یکی از دوستاش_که منتقد ادبی بود_تا منو راضی کنه یه ذره به این موضوع بها بدمو واسه این امر ذاتی یه خورده ام تخصص خرج کنم

اما من همیشه سفت و محکم وایساده بودم که تو دنیای تعریف شده ی من شعر و احساس جایی نداره که هیچ، عامل بازدارنده هم هست

_خداییش چوبشم خوردما حالا که می بینم بعد اینهمه سال هنوز سواد شعری ندارمو اگه به قریحم پرداخته بودم..._

اتفاقایی افتاد که همه ی این چارچوبا رو شکست. بماند از مصیبت های آوار شده و جماعت زلزله زده ی درون من...

قدم بزن،کفشاتو در بیارو قدم بزن

بچه ها اینو زیاد از من شنیدن   :ببین می دونم که چیزی نیست اما من به طرز فجیعی احساساتیو مزخرفم

قدم بزن کفشاتو در بیارو قدم بزن

مژگان:خوب من چیکار کنم که شهره اعصاب نداره امروز

فرشته:ببین شهره اینقد اخلاقت خوبه که عصبی بودنت کاملن مشهوده

  "ولی چیزی عوض نشده ها فقط سرم که خلوت می شه شروع می کنم به شرح مصیبت دادن"

قدم بزن ،کفشاتو در بیارو قدم بزن

اصلن بیا و به چنار فک کن

به چنار....چنار و دیگر هیچ :)

پسا دفاع...
ما را در سایت پسا دفاع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zakhmii بازدید : 102 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 19:33